سخنان جنجالی شبنم مقدمی درباره تهران بعد از جنگ

شبنم مقدمی، بازیگر توانمند و پر احساس سینمای ایران، اخیراً با صحبتهای تأثیرگذار خود درباره تهرانِ پس از جنگ، بار دیگر نشان داد که هنرمندی فقط به ایفای نقش در قاب دوربین محدود نمیشود، بلکه درک عمیق از جامعه و تاریخ نیز بخشی از رسالت هنری اوست. شبنم مقدمی با نگاهی اندوهبار و انسانی، از خاطرات تلخی گفت که بسیاری از ساکنان قدیمی پایتخت با آنها همذاتپنداری میکنند؛ از کوچههایی که دیگر نیستند، از دیوارهایی که فرو ریختهاند، و از خاطراتی که در میان آوار برجهای امروزی گم شدهاند.در این روایت دردناک، شبنم مقدمی از تهران گذشته میگوید، تهرانی که پر از صدا، زندگی، اصالت و همدلی بود. او با لحنی صمیمی و دلتنگ، از محلههایی یاد کرد که حالا فقط نامشان باقی مانده و روحشان در میان هیاهوی ماشینها و برجهای بیروح گم شده است. شبنم مقدمی با بیانی شاعرانه و دقیق، تصویر شهری را ترسیم کرد که زخمهایش پس از سالها هنوز التیام نیافتهاند.شبنم مقدمی تاکید کرد که تهران امروز، با تمام پیشرفتها و ساختمانهای بلندش، بخشی از اصالت و صمیمیت گذشتهاش را از دست داده است. او از تغییرات ناگهانی، تخریب خانههای قدیمی، و فراموش شدن ریشهها سخن گفت و با صدایی بغضآلود، حسرت بازگشت به آن روزهای ساده و پر مهر را به دل مخاطبان انداخت. از نگاه شبنم مقدمی، تهرانِ پس از جنگ، شهری است که در ظاهر رشد کرده اما از درون، زخمی و تنهاست.این سخنان صادقانه و پر از احساس شبنم مقدمی، نه فقط یک یادآوری تلخ از گذشته، بلکه هشداری برای آینده بود. اینکه چطور باید حافظ هویت شهری باشیم، چگونه باید با خاطرات جمعیمان رفتار کنیم، و چرا نباید اجازه دهیم که توسعه شهری به قیمت فراموشی انسانیت و خاطره تمام شود. شبنم مقدمی با این روایت متفاوت، ثابت کرد که همچنان یکی از صداهای پرنفوذ و واقعی هنر ایران است.
شبنم مقدمی، بازیگر شناختهشده سینما و تلویزیون، در پستی اینستاگرامی روایتی احساسی از حال این روزهای تهران پس از جنگ ۱۲ روزه منتشر کرد؛ روایتی که از دل برآمده و انعکاسیست از غم جمعی این روزهای پایتختنشینان.
او با زبانی دردآلود نوشت:«تهران دیگر آن شهر پیشین نیست… نه مردمش، نه گنجشکها و کلاغها و گربههایش… باید خوشبینی ذاتی و همیشگیام را کنار بگذارم و این حقیقت را بپذیرم. تهران این روزها در شوک است، حیران، در میان اندوه و شادی، جایی میان خنده و گریه، میان امید و یأس معلق مانده...»
مقدمی از مردم میگوید، از تنهایی پر از دلشوره، زخمهایی که یکییکی سر باز کردهاند، و غمی که با ویرانی خانهها، جیبهای خالی و خستگی مفرط جان و تن، بیشتر خود را نشان میدهد. او ادامه میدهد:«سوگ اینهمه عزیز بیگناه، اینهمه ویرانی… حالا زخمهایش دارد نمایان میشود و چشمها را از خون و دل پر میکند.»
در بخشی دیگر از نوشتهاش، این هنرمند با ذهنی مشغول و دلی آکنده از اندوه، به یاد جنگزدگان میافتد:«به مردم جنوب و غرب ایران در هشت سال جنگ فکر میکنم… به مردم غزه، به مردم اوکراین… به تمام آنهایی که آتش جنگ بر زندگیشان افتاده… و قلبم میخواهد از درد بترکد.»
او معتقد است آنچه بر تهران گذشته، با هر آنچه پیشتر تجربه کرده متفاوت است.«تهرانِ پس از بیستودوم خرداد صفرچهار، دیگر آن تهران قبلی نیست… این یک چیز دیگر بود… یک نوع دیگر از ویرانی و سوگواری.»
با وجود همه اینها، مقدمی ته دلش آرزو دارد کسی پیدایش شود و خلاف گفتههای او را ثابت کند:«کاش کسی پیدا شود و بگوید اشتباه میکنی… بگوید تهران دوباره نفس خواهد کشید، حتی زیباتر از پیش… بگوید این تلخیها زخمِ موقتی جنگ است… بگوید برای بیقراری مردمش درمانی هست، برای این کابوس پایانی هست…»
