جستجو در سایت

1404/04/08 06:00
پیمان معادی|پیمان معادی و لیلا حاتمی

رمانتیک‌بازی پیمان معادی و لیلا حاتمی در شب‌های پراضطراب تهران

رمانتیک‌بازی پیمان معادی و لیلا حاتمی در شب‌های پراضطراب تهران
در روزهایی که خاطرات زمستان ۶۶ دوباره در ذهن بسیاری زنده شده، سکانس‌های عاشقانه پیمان معادی و لیلا حاتمی در فیلم «بمب؛ یک عاشقانه» بار دیگر وایرال شده و کاربران را به مرور تلخ‌ترین و در عین حال رمانتیک‌ترین شب‌های تهران برده است. روایت‌هایی از عشق، دلهره و امید در دل بمباران‌های پایتخت، بار دیگر فضای مجازی را تحت تأثیر قرار داده است.

زمستان ۶۶ برای بسیاری از تهرانی‌ها یادآور شب‌هایی است که صدای آژیر و وضعیت قرمز، پناهگاه‌ها و دورهمی‌های ناخواسته را به بخشی از زندگی روزمره تبدیل کرده بود. حالا با گذشت نزدیک به چهار دهه، انتشار دوباره سکانس‌های فیلم «بمب؛ یک عاشقانه» و رمانتیک‌بازی پیمان معادی و لیلا حاتمی، بار دیگر آن خاطرات را زنده کرده و فضای مجازی را پر از روایت‌های شخصی و جمعی از آن روزها ساخته است.

در این فیلم، ایرج (پیمان معادی) و میترا (لیلا حاتمی) زن و شوهری فرهنگی هستند که در تهرانِ بمباران‌شده سال ۶۶، رابطه‌شان به سردی گراییده و حتی صدای آژیر قرمز هم آن‌ها را به پناهگاه نمی‌کشاند. در اوج بی‌پناهی و بی‌تفاوتی، کلاه کاسکت‌های ساده بدل به جان‌پناه این زوج می‌شود؛ موقعیتی دراماتیک که به گفته کاربران، بازتابی از بی‌خبری و بی‌پناهی مردم در آن سال‌هاست.

در کنار روایت فیلم، کاربران شبکه‌های اجتماعی نیز خاطرات و احساسات خود را به اشتراک گذاشته‌اند. کوروش، یکی از کاربران توئیتر، با یادآوری روزهای بمباران تهران و قصه عاشقانه علی و شیرین در پناهگاه، از اولین تجربه‌های تلخ و شیرین عشق و جدایی می‌نویسد:
«زمستون ۶۶ من کلاس دوم بودم، صدام تهران رو موشک بارون کرد، روزهای اول می‌رفتیم پناهگاه و من می‌دیدم علی و شیرین یه جورایی سعی می‌کنن نزدیک هم بشینن...»

کاربران دیگر نیز با اشاره به دیالوگ‌های فیلم، به تلاقی تجربه‌های شخصی و جمعی در روزهای پراضطراب امروز و گذشته اشاره کرده‌اند. ساره با رجوع به دیالوگ معروف فیلم می‌نویسد:
«نمی‌فهمی که دو دقیقه دیگه تو این شهر معلوم نیست کی زنده بمونه؟!»

سهیل نیز با یادآوری صدای انفجارهای شبانه تهران، می‌گوید:
«دیشب که صدای چندین انفجار رو پشت هم می‌شنیدم ناخودآگاه یاد موقعیت پیمان معادی افتادم، دوست داشتم که تو یک دقیقه همه چیز رو بگم به اونی که دوستش دارم، اما خب...!»

ناهید هم در وصف شب‌های تهران و فضای فیلم می‌نویسد:
«صدای تیر شنیده می‌شود. بدن‌ها راست در باران‌های خونین به زمین می‌خورند، ماهی خائن را می‌بینی که از پشت دکل‌های نفت بالا آمده، موشک، خانه‌ها را مثل اسباب بازی به هوا می‌پراند. جنگ است، اسماعیل، جنگ است.»

این روزها، بازنشر سکانس‌های «بمب؛ یک عاشقانه» و روایت‌های کاربران، نه‌تنها یادآور شب‌های پراضطراب تهران است، بلکه نشان می‌دهد چگونه عشق و امید حتی در تاریک‌ترین روزهای تاریخ معاصر ایران، راه خود را پیدا می‌کند.

منبع خبر : امروزنیوز
خبرنگار 3

captcha image: enter the code displayed in the image