اعتراف تکاندهنده مرد متأهل: پدر دختر زن برادرزنم هستم!

ماجرای پیچیده و تکاندهنده مردی که حالا مدعی است پدر فرزند زن برادرزنش است، در یکی از جلسات مشاورهای پلیس فاش شد. مرد ۳۶ سالهای که حالا از بار روانی و فشارهای عاطفی زندگیاش به ستوه آمده، داستان خود را اینگونه روایت کرده است.
او که در سن ۲۳ سالگی با دختر داییاش، مریم، ازدواج کرده بود، از آغاز زندگی مشترکشان به سختیها و فشارهای اقتصادی اشاره میکند. اما با تلاش و حمایتهای مریم، به مرور از بحرانهای مالی عبور کردند و حالا ثمره زندگی ۱۳ سالهشان، پسری ۸ ساله است که همه زندگیشان محسوب میشود.
هر هفته در جمعهای خانوادگی دور هم جمع میشدند. تا اینکه حدود پنج سال پیش، سمیرا، همسر برادرزنش، به این جمع پیوست. زنی خوشچهره، آراسته و کمحرف که بهگفته مرد، حضورش برایش دلنشین و آرامشبخش بود. او میگوید از همان ابتدا مجذوب سمیرا شد و در هر مهمانی به دنبال فرصتی برای گفتوگو با او میگشت.
همه چیز از یک پیامک آغاز شد. در یکی از آن شبها، در حال کار با تلفن همراهش بود که پیامی از شمارهای ناشناس دریافت کرد:
«خوبی؟»
متعجب پاسخ داد: «شما؟» و بلافاصله جواب آمد: «زیاد فکر نکن، روبهروت نشستم!»
سرش را بالا آورد. سمیرا روبهرویش نشسته بود؛ کنار همسرش، مسعود. نگاهی مرموز، لبخندی غیرمنتظره و چشمهایی که برق خاصی داشتند، همه وجودش را لرزاند. خودش میگوید:
«بدنم داغ شده بود، قلبم بهشدت میزد. مریم حالم را پرسید، اما چیزی نگفتم. تازه آغاز ماجرا بود...»
از فردای آن شب، تماسها و پیامهای پنهانی بین او و سمیرا آغاز شد. بارها سعی کرد این ارتباط را تمام کند، اما جملات احساسی سمیرا، پر از شکایت از خلا عاطفی و تنهایی، او را باز به این مسیر کشاند.
با اینکه بهشدت دچار عذاب وجدان شده بود، اما هر بار وسوسه پیام جدید، بر ترس و احساس گناهش غلبه میکرد. او میدانست اگر مریم یا شوهر سمیرا از رابطهشان خبردار شوند، همه چیز نابود خواهد شد.
مرد میگوید:
«سعی میکردم به مریم بیشتر محبت کنم تا شک نکند، اما او به من مشکوک شده بود. نهایتاً یک روز، وقتی حواسم نبود، گوشیام را برداشت و تمام پیامها را خواند...»
اشک، فریاد، ویرانی اعتمادی که سالها برایش زحمت کشیده بودند... لحظهای که برای همیشه در ذهنش حک شده است. مرد سعی کرد با دروغهایی مانند «فقط چند پیام بیاهمیت بود» همه چیز را کوچک جلوه دهد، اما حقیقت بزرگتر از آن بود که پنهان بماند.
او با گریه و التماس خواست تا مریم ببخشدش. رابطهاش را با سمیرا قطع کرد و مدتی سکوت را ترجیح داد، شاید همه چیز آرام شود. اما درست زمانی که خیال میکرد طوفان فروکش کرده، پیامی جدید از سمیرا دریافت کرد:
«تبریک میگم، قراره پدر بشی!»
حالا او مانده است با حقیقتی تلخ: پدری برای دختری که مادرش، زن برادرزنش است.
